نتایج جستجو برای عبارت :

مثلِ پاراگرافِ دومِ همین پست!

می‌خوام یه کار بزرگ بکنم، اما نمی‌دونم چه کاری! دربه‌در، دنبال یه آرزوی خوبم که بهش برسم. یه رویایی که محقق بشه. نه اینکه الان همه چی داشته باشم و از همه چی تموم بودن، آرزویی نداشته باشم! نه... انگار که چشمه‌ی رویاپردازیم خشک شده باشه، نمی‌دونم چی رو باید تصویر کنم که بهش برسم. 
اگه بخوام برم دنبال حرفِ دلم، باید هر چی توی این ده – یازده سال در حوزه رسانه کسب کردم رو بذارم کنار؛ از اول، خیلی کلاسیک، نوشتن رو شروع کنم. فول‌تایم کتاب بخونم و کت
یکی مثلِ؟
گاهی این مثلِ فلانی گفتن ها کار را مشخص تر می کند.
مثلا وقتی می گویی یک زن می خواهم مثل فلانی، یک تصویر واضح و کلی درباره ی معیارهایت داده ای.
یا در انتخاب یک خانه، می گویی یک خانه شبیه فلان خانه می خواهم، کلیات مد نظرت را گفته ای، شبیه سازی ها، کمک می کند که هدف آخر را نمونه در جلوی چشمت ببینی و‌چون می دانی شبیهی داشته، امید به دست آوردنش را هم داری.
اما این مثال ها لزوما کار را راحت تر نمی کنند، مثلا شاید پیدا کردن چیزی شبیه همان مثال
دخترها مثلِ سیب ، روی درخت هستند.بهترینشون روی بالاترین قسمتند.مردها بهترین را نمیخوان، چون میترسند در ازای بدست آوردنشون آسیب ببینند.درعوض آنهایی که روی زمین افتاده ،و زیاد خوشمزه نیستند رو انتخاب میکنند. شاید چون آسان بدست میان .
به همین دلیل سیب های قله درخت فکر میکنند که مشکل از آنهاست. درحالی که آنها فقط بزرگ هستند.
در حقیقت باید صبوری کنند تا مرد درست از راه برسد وشهامت چیدن سیب از قله درخت رو داشته باشد.
 نباید برای اینکه کسی به ما دست
کولر گازی
کولر گازی ها از رایج ترین تجهیزات تهویه هوای منزل یا محیط کارند . این وسیله برای دو مورد خنک کردن یا گرم کردن محیط مورد استفاده قرار می گیرد. کولر گازی به سبب اینکه رطوبتی به محیط نمی افزاید ( برخلاف کولر آبی ) در مناطق مرطوب کارایی ویژه ای دارد.
 نصاب کولر گازی غرب تهران
انواع کولر گازی
پنجره ای ( یک تکه )
مورد استفاده در قاب پنجره و متداول در گذشته
اسپیلت ( دو تکه )
شامل مدل های دیواری ، زمینی ، سقفی ، ایستاده و داکت و مورد استفاده بیشتر


دوباره برگشتى
تو روزهاى بدم
به من اضافه بشى
نمیدونم که باید
چقدر بگذره تا
تو هم کلافه بشى

غمِ جدیدى ازت
حک شده رو تنِ من
مثلِ نمک رو زخم
غمت برای دلم
مقدسه قطعن
مثلِ نمک رو زخم

شدى پدر ژپتو
که توىِ قرن فلز
یه عشقِ چوبى داشت
یه عشقِ چوبى که
واسه شکسته شدن
دلیلِ خوبى داشت

باید برنجى ازم
ببین چه رنجى ازم
تو دست و بالِ توعه
که عشق منجى نیست
که عشق چیزی نیست
فقط وبالِ توعه!

یه عمره سنگ شدم
که چوب خورده نشم
یه عشقِ مرده نشم
منی که این همه س


دوباره برگشتى
تو روزهاى بدم
به من اضافه بشى
نمیدونم که باید
چقدر بگذره تا
تو هم کلافه بشى
غمِ جدیدى ازت
حک شده رو تنِ من
مثلِ نمک رو زخم
غمت برای دلم
مقدسه قطعن
مثلِ نمک رو زخم
شدى پدر ژپتو
که توىِ قرن فلز
یه عشقِ چوبى داشت
یه عشقِ چوبى که
واسه شکسته شدن
دلیلِ خوبى داشت
باید برنجى ازم
ببین چه رنجى ازم
تو دست و بالِ توعه
که عشق منجى نیست
که عشق چیزی نیست
فقط وبالِ توعه!
یه عمره سنگ شدم
که چوب خورده نشم
یه عشقِ مرده نشم
منی که این همه سال
تقاص پ
خیلی وقته که تصمیم گرفتم بهت فکر نکنم
که دلیل رفتاراتو بفهمم
که سر در بیارم از حرفایی که بنظرم رنگ و بویی داشتن
نفهمیدم
و بنظرم هیچوقت قرار نیست بفهمم
تصمیم دارم این دوماهِ پیشِ رو
تو رو حذف کنم و درسمو بخونم مطلقا ..
چون تو اگر یه زمانی برام فکر آرامش بخشی بودی و خودم خواستم بیای وسطِ بازی های ذهنم
الان هر چیزی هستی جز آرامش
.
.
.
خودمو دور کردم از چشمات
که بیفته تَبِت از آغوشم
از همون شب موهام سفید شد و
از همون شب سیاه می‌پوشم
ترک کردم ‌هوای مر
چشم‌هام را بسته بودم. ترومایِ بی‌پدر دست‌هاش را محکم فشار داده بود به گلویم. گلویم شور شده بود. نوکِ بینی‌م تیر کشیده بود و خون پاشیده بود کفِ اتاق. خالی‌یم، مثلِ خالی بودن اتاقِ نورانی و سفید و لاینتهایِ خواب‌های تکراری‌م توی شیش‌سالگی و پانزده‌سال بعدترش. خالی‌م و دراز به دراز افتاده‌م کفِ اتاق. خلا محض و مزخرف، تمام آنچه است که می‌بینم. اتاقی سفید. سفیدِ سفید، مثلِ برفِ دست‌نخورده‌ی دشت‌. بیدارم و کابوس می‌بینم. نبودن‌ها را دیده
به چه می‌اندیشی!
نگرانی بیجاست...
عشق اینجا
و‎ ‎خدا هم اینجاست،
لحظه‌ها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همین امروز است!
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه و زیبا
 
یك زن
برای زیبا ماندن
به دوستت دارم های
مردی نیاز دارد
كه هرروز آرام
در گوشش زمزمه كند
 
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه کوتاه
 
وقتی انسان‌ها همدیگر را دوست داشته باشند، همدیگر را می‌بخشند. اما وقتی دائما مجبور به این کار شوند، از دوست داشتن دست برمی‌دارند...!
 
++++++++++++++++++++
سلام به وبلاگم و سلام به کسانی که گذرشون موقع قدم زدن بین صفرو یک ها به اینجا می افته :) 
(همیشه میخوام متفاوت باشم )
نظرات پستهای قبل رو الان تایید کنم و جواب بدم خیلی زشته؟!
در این حد ناامید از اطرافیانم که خودم استوری گذاشتم ملت یادشون بیوفته تولدمه
یادش بخیر پارسال تو وبلاگِ پاراگرافِ اقایِ قاسمی  صحبت شد که امسال 14خرداد خیلی خفن میشه عید فطر و سالگرد رحلت امام یکی هست و یه چندتا اتفاق دیگه هم صحبتش شد برای سال98.
خب قربون خدا و ماه برم که رخ
لحظاتی مثل لحظه ای درست بعد از گرفتن یک تصمیمِ اشتباه، از شکلِ بی بازگشت یا ک مثلا غلتاندن تکه سنگ بزرگیِ ک در سر راهِ خود آسیب زیادی به همراه دارد، یا آن تلنگر کوچکی ک معلق می کند بدنت را توی سیاهی های بی اصطکاکِ فضا و بعد غلت می خوری تا ابد و دیگر راهی برای متوقف کردنت نباشد یا ک لحظاتی مثلِ اینها، ک توی صندلیِ کنار راننده فرو رفته ای و کمربند ایمنی ـت را بعد از فهمیدنِ ترمز بریدنِ ماشین طوری چسبیده ای ک آویزان است بدنت از صخره ای انگار. نفس ب
تولدت مبارک سولین بانو
الهی موفق ترین باشی و همیشه دلت شاد باشه:) بسی کنار مامان اینا بهت خوش بگذره:)
خوشبخت ترین بشی جانم:)
بیا شمع هارو فوت کن ، تا صدسال زنده باشی:)
دخترمون چون بنفش دوست دارن کیکمونم این رنگیه:)من نمیدونم چرا تو بنفش دوست داری شومارِ دومِ من؟!
تولد بازیه ، فرداهم تولد داریم ؛) دست و جیغ هوراا
 رفتنت، بل فاجعه بوداتفاق که نه!مثل خشکسالی‌های ممتدمثلِ،،، سوءتغذیه ی                  درخت!. وقتی که رفتی دنیای من چهار دیواری شد درانحصارِ تاریکی. تو که رفتی  همه چیز دنیا عجیب شد مثل آوار زده‌ایی کهلاشه‌اش را از زیر خاک بیرون می‌کشد، برای :     --خاک سپاری!
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
مولانا مبارک زیدی قمی کی فرمائش پر مصرع طرح پر لکھے گئے اشعار
.خلد و کوثر پہ حق ذرا نہ ہوا
جس کا حیدر سے رابطہ نہ ہوا
بے ولائے علی نبی کی ثنا
شُکْر  میں ایسا بے وفا نہ ہوا
سو کے پہلوئے مصطفیٰ میں بھی
مثلِ الماس، کوئلہ نہ ہوا
ادامه مطلب
مولانا مبارک زیدی قمی کی فرمائش پر مصرع طرح پر لکھے گئے اشعار
.خلد و کوثر پہ حق ذرا نہ ہوا
جس کا حیدر سے رابطہ نہ ہوا
بے ولائے علی نبی کی ثنا
شُکْر  میں ایسا بے وفا نہ ہوا
سو کے پہلوئے مصطفیٰ میں بھی
مثلِ الماس، کوئلہ نہ ہوا
ادامه مطلب
از برای بقا، زیستن و دنبال کردن دستورالعمل هایی ک معلوم نیستند از کجا درون رفتارمان نمود پیدا می کند. کد گذاری شده در رشته های دی اِن اِی، نه درونِ حافظه چیزی مثلِ قطعه رام در کامپیوتر. دوری از گرمایِ تندِ آتش و ترسیدن از دنیایِ مجهولِ توی تاریکی، میل به تولید مثل، دیدنِ زندگیِ دنباله دار درونِ چشمانِ فرزند و انگار ک این کالبدِ مشتق شده از تو قرار است تو را نگه دارد تویِ این دنیای مادی. میلِ عجیبی ـست برای زنجیره ادامه نسل بودن. بی آنکه ک فکر ش
از برای بقا، زیستن و دنبال کردن دستورالعمل هایی ک معلوم نیستند از کجا درون رفتارمان نمود پیدا می کند. کد گذاری شده در رشته های دی اِن اِی، نه درونِ حافظه چیزی مثلِ قطعه رام در کامپیوتر. دوری از گرمایِ تندِ آتش و ترسیدن از دنیایِ مجهولِ توی تاریکی، میل به تولید مثل، دیدنِ زندگیِ دنباله دار درونِ چشمانِ فرزند و انگار ک این کالبدِ مشتق شده از تو قرار است تو را نگه دارد تویِ این دنیای مادی. میلِ عجیبی ـست برای زنجیره ادامه نسل بودن. بی آنکه ک فکر ش
بی ارزش ترین نوعِ افتخار، افتخار به داشتن ویژگی‌هایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد:
مثلِ : « چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و...»
«از چیزایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید...مثل: انسانیت، مهربانی، گذشت، صداقت و...!!!»
✅ آدمی را ادمیت لازم است: عود را گر بو نباشد هیزمی بیش نیست...
- تو برای چی رو می گیری؟
- خب، برای اینکه نامحرم نبیندم... قبول! کریم هم نامحرم است، اما ...
باب جون گل از گلش شکفت. انگار چیزی کشف کرده بود. دست مریم را در دست گرفت:
- هان، بارک‌الله اشتباهت همین جاست. رو گرفتن برای فرار از نامحرم نیست. واِلا من هم میدانم، نامحرم که لولو نیست، جخ پاری‌وقت‌ها مثلِ همین کریم، اصلا خودیه... نه! رو گرفتن برای این است که خدا گفته. خدا هم مثلِ رفیقِ آدمه. یک رفیق به آدم یک چیزی بگوید، لوطی گری می گوید بایستی انجام داد.
- این
زندگیِ ما توی دنیا مثل بازی تو زمینِ فوتباله
هیچ چی تا دقایق پایانی مشخص و قطعی نیست
مثلِ بازیِ بلژیک _ ژاپن جام جهانی 2018
درسته که ژاپن 2 بر 0 جلو بود
اما دقیقه ی 94
بلژیک از زمین برنده میاد بیرون...!!!

"اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا"
خواہشِ فکر ہے بس جذبہِ دل کی تالیف
گو کہ گفتار ہے اسلاف سے حد درجہ ضعیف
سوزشِ عشق پکاری اے خدائے قاسمؑ
لفظ وہ دے کہ ادا جن سے ہو حقِّ توصیف
شکر کی جاء ہے کہ پوری یوں ہوئی میری دعا
عشق نے کردیا اک مطلعِ نو یوں تصنیف
مطلع دیگر
راہیِ جادہِ عرفاں جو ہوئی فکرِ لطیف
بہرِ قاسمؑ یوں ثناء خوان ہوا کلکِ شریف
نازشِ فرقِ عبادات، اطاعت میں حنیف
ضامنِ حرمتِ عبد اور وفا کی تشریف
حسن ڈھالا گیا قرآن کے سانچے میں ترا
حسنِ یوسفؑ میں کہاں تاب بنے تیرا حریف
مثلِ وال
رفاقت، برای خودش صورتی دارد و محتوایی...
صورتش صمیمیت و راحتی‌ست و محتواش؛ اطمینان داشتن و به‌دل بودن. اگر آن صورت از این سیرت بیشتر باشد، اساساً رفاقتی وجود ندارد.
حجم رابطه‌های دوستانه‌ی مبتذلی که دور و برمان هست و خیلی‌های‌مان مبتلایش هستیم برای همین است؛
صمیمیتی بیش از آن مقداری که دو طرف هم را قبول دارند و به هم دل داده‌اند. چه بهتر که صورت و محتوا با هم بخواند.
دستِ کم می‌شود در ذهن الک بر داشت و روابط رفیقانه را از غیر آن سوا کرد. هم
رفاقت، برای خودش صورتی دارد و محتوایی...
صورتش صمیمیت و راحتی‌ست و محتواش؛ اطمینان داشتن و به‌دل بودن. اگر آن صورت از این سیرت بیشتر باشد، اساساً رفاقتی وجود ندارد.
حجم رابطه‌های دوستانه‌ی مبتذلی که دور و برمان هست و خیلی‌های‌مان مبتلایش هستیم برای همین است؛
صمیمیتی بیش از آن مقداری که دو طرف هم را قبول دارند و به هم دل داده‌اند. چه بهتر که صورت و محتوا با هم بخواند.
دستِ کم می‌شود در ذهن الک بر داشت و روابط رفیقانه را از غیر آن سوا کرد. هم
راستش را بخواهید، هرچه فکر می‌کنم نمی‌دانم چگونه گذشت سالی که گذشت. فقط یادم هست، وقتی که روی پشتِ‌بامِ ساختمانِ توسعهٔ فناوری چایی می‌خوردیم، صبح بود، بوی علف می‌آمد و من درگیرِ همان خیالِ قدیمی بودم
خیالِ قدیمی این بود، بچه که بودم فکر می‌کردم که روابطِ مشکوکی بینِ شهرها هست، محله‌هایی از تهران هستند که انگار برای قم هستند، حتی یک‌بار محله‌ای از نیشابور را توی شهری دیگر دیدم.
همهٔ این محله‌های جادویی، مربوط به سفرها بودند. یعنی هی
با سدریک سریال Peaky Blinders می بینم و بعد از هر سه قسمت میشینیم درباره اش گپ میزنیم. یک سکانسی توی قسمت دومِ فصل اول هست که خیلی برامون جالب بود. دوست داشتم مکالمه مون و توضبح سکانس رو اینجا بذارم. اسپویل نداره، سکانسی نیست که دونستنش به مسیر داستان ضربه بزنه. 

ادامه مطلب
******************************* .
 همین. همین کافی‌ست که من به تمامی از کارِ نوشتن ناامید شوم و شده‌ام. دیگر چه بلایی بدتر از این ممکن است سرِ من، سرِ آدمِ از همه‌جا رانده‌ای مثلِ من بیاید.
به هر حال، خودِ من هم از سنگی که پای‌ام بسته خسته ام شده‌ام. یک ملالِ تدریجی که رفته‌رفته بسط پیدا کرد و جمله‌ای که دیشب شنیدم نقطه‌ای شد و نشست تهِ این جمله‌ی چندین و چند ساله.
من و این سنگ سال‌هاست که با هم‌ایم. در ابتدا فکر می‌کردم که من و سنگ‌ام داریم به هم تزریق
با ازدواج کردن هیچ تغییری دفعتا اتفاق نمیفته، نه رفتار آدم ها، نه فکر ها و ارزش هاشون تغییر میکنه و نه زندگی از این رو به اون رو می‌شه.
فلذا نه به امید اینکه یه تغییری میکنید خودتون یا طرف مقابل ازدواج کنید نه امیدوار باشید که زندگی بعد ازدواج مثلا یچیز جدیدی می‌شه که قبلا نبود. 
همه چیز به مرور اتفاق میفته، با کنده شدنِ پوست، با قد کشیدن، با صبورتر شدن.
تماشای رفتارت با آدم‌های دیگر، به طرز شرم‌آوری لذت‌بار است. رفتار تو و رفتار همه‌ی شما خدایانِ مشترک در یک‌تا نقصِ یک‌تا نبودن. عیبی ندارد، یک‌تا پرستی مد نیست. همان یک‌تا نقصی را می‌گویم که من برای پرستیدنتان، باید بتوانم پاکش کنم، جمعتان کنم، هرکدام را در تن و پیکره‌ی دیگری بجویم و بیابم و بنشانم. عیبی ندارد، شرک توی خونم نشسته، مدت‌هاست. آیات ابتداییِ سوره‌ی توبه هم خون مرا حلال کرده‌اند. اما تا به حال کسی اندازه‌ی تو عرضه‌ی ری
تو فکر می‌کنی من هم مثلِ بعضی استعاره‌های آهسته، 
جایم فقط کنارِ همین کلماتِ کودن است. 
تو فقط یک راه داری: بزن! 
همه‌ی تیرهای خلاص 
از هجدهمِ همین جهانِ مزخرف می‌گذرند. 
تعلل نکن، 
تا ترانه‌ی بعدی راهی نیست. 
من آب‌ام را خورده، 
کَفَنَم را خریده، 
اشهدِ علاقه‌ام به عدالت را نیز خوانده‌ام. 
تو یکی ... دستِ مرا نخواهی خواند! 
حالا بروم، یا بمانم؟ 
دارد باران می‌آید، 
دارد یک ذره نورِ آبی 
به غشای شیشه نوک می‌زند. 
تو برو نمازت را بخوان، 
دانلود آهنگ جدید تی دی و مجهول به نام جریاندانلود آهنگ جریان از  تی دی و مجهول با لینک مستقیم و کیفیت بالا 
یک آهنگ زیبا و جدید از هنرمند محبوب به نام جریان همراه با متن آهنگ 
Download New Music T-Dey & Majhoolcalled Jaryan
دانلود آهنگ جدید تی دی و مجهول به نام جریان
دانلود آهنگ جریان از تی دی و مجهولاین آهنگ را می توانید با دو کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ از نیوموزیکفا دانلود نمایید
به همراه متن آهنگ و پخش آنلاین آهنگ جریان از تی دی و مجهول با لینک مستقیم و پرسرعت نیو موزیکف
مثلِ برگ‌های پاییز شدم. شکننده، با سرگذشتی که هیچ‌کس نفهمید. ساعت پنج و نیم صبح بود که بارون شروع کرد به باریدن. یعنی دقیقا وقتی که زدم بیرون. از شدت سر درد خوابم نبرده بود و تا اون ساعت مثلِ اجلِ معلق راه رفته بودم و سعی می‌کردم سوزناک بودن صدای قربانی رو ایگنور کنم. دردش چیه این مرد؟ یعنی دردش از دردی که ما رو تا صبح بیدار نگه می‌داشت دردتره؟ مایی که خسته‌‌ایم و به دیگران تکست می‌دیم که «می‌خوام هزار سال بخوابم.»؟ یا از درد اون دختره که م
نیاز به یک کلمه دارم
کلمه ای که مرا از روی زمین بردارد.
من مثلِ ساعتی مریضم
و به دقت درد می کشم
سکوت تانکی ست که بر زمین فکرهایم می چرخدو
علامت می گذارد
از روی همین علامت ها دکتر
نقشه ی جغرافیایی روحم را روی میز می کشد
و با تاثر دست بر علامت ها می گذارد:
ــ چه چاله های عمیقی!
خندیدن در خانه ای که می سوخت ـ شهرام شیدایی     
...                                                                                                                                       
پ.ن: فکر ک
وقتی بزرگ‌تر می‌شدم حس خوبی داشتم. اینکه هی روی صورتم موهای کم‌پشت و نرمی شروع می‌کردند به رشد کردن و نشان می‌دادند قاطیِ آدم‌بزرگ‌ها شده‌ام، حسِ شکست‌های بچگانه‌ی دبیرستان از ذهنم پاک می‌شد. نمی‌دانستم این «آینده» که باید می‌آمد و در نتیجه‌اش من را بزرگ می‌کرد، قرار است چطور باشد. خبر نداشتم در ازایِ پیوستن به آدم‌بزرگ‌ها باید چه چیزهایی از دست می‌دادم و چه چیزهایی به دست می‌آوردم. راستش، آن موقع‌ها اصلن برایم مهم نبود این چی
خانمِ شیرزادِ عزیز،این فقط تو نبودی که همیشه همه چیز را با هم اشتباه میگرفتی و بعد هِرهِر میزدی زیر خنده!خیلی از ماها هم تقریباً شبیه تو هستیم و همیشه در زندگیمان چیزهای ساده ای مثلِ:هدف و آرزو ! گَند زدن و تجربه کردن ! عشق و اختلالات هورمونی ! اُمیدواری و فریب دادن به خودمان ! انعطاف پذیری و سُست عنصری را با هم اشتباه میگیریم و بعداً هِرهِر میزنیم زیر خنده !خنده های تلخ...خنده هایی که تلخی اش را فقط خودمان میفهمیم و بَس!
امشب هزارتار اسم می‌تونست داشته‌باشه، که هیچ‌کدومشون توصیف صحنه‌ی بالا رفتن پرده نیستن. صحنه‌ی استرس. اون لحظه که انگشتام ازم تبعیت نمی‌کنن،چون مضطربم و یه‌ سالن آدم زل زدن بهمون. 
به امشب می‌شد هزارتا نام داد. گویاترینش بنظرم، شبِ نوجوونی بود. گرم. مرکز سالن. مرکز توجه. هیجان. استرس. و ملودی.و موسیقی. 
آدما دست می‌زدن.‌ ما می‌نشستیم. به خودم می‌گفتم هیچ‌وقت امشبو فراموش نمی‌کنی. هیچ‌وقت امشبو فراموش نمی‌کنی.
ممکنه یه‌روز تو ارکست
 

تا نشست کنارم ناگهان از درد جابجا و نیمخیز شد، گفت دیسک کمر دارد؛ 

دیسک کمر ِمزمن .

همه ی ذهنم پر شد از کلمه ی مزمن! دردِ‌مزمن!

فکر کردم، همه ی آنهایی که درد مزمن را تجربه کرده اند، لابد می
دانند که درد مزمن، دیگر درد نیست، یک تکه از خود ِ آدم است!

مثل دستانت، وقتی داری ایستاده با کسی حرف می زنی و نمی دانی کجا
نگهشان داری؛ توی جیبت؟ تکیه به کمرت؟ یا آویزان؟

مثلِ چربی کمر زنی که در لباس شب تنگ، توی ذوق می زند!

مثلِ ‌زخمی در گردن که با موهایت
یکی از بچه ها زنگ زده  بعد با حالِ داغون 
من خندم گرفته بود
واقعا نمیدونم چرا؟
هرچی میگفت میخندیدم اونقد ک خندیدم بازم مثلِ دیروز سر درد گرفتم
الانم هی میخندم
واقعا رد دادم ! 
اونقد که به زندایی مامانم خندیدم دیگه حالم بدِ ، البته اون داشت منو خر میکرد منم حالشو گرفتم
سردرد نمیدهد امان ،خنده مرا رها نمیکند!
خوابمم میاد، 
مهمان چیزِ خوبی نیست!!!!!! 
همه میدونن من از مهمون بدم میاد وقتی میخوان‌برن میگن مرده زنده مارو فحش نده منم میگم سعی میکنم
قسمت هشتم فصل دومِ 13 Reasons why جسیکا و الیویا دارن با هم حرف می‌زنن که الیویا می‌گه اگه هانا‌ می‌اومد و همه چیو بهم می‌گفت شاید همه چیز یه جور دیگه پیش می‌رفت. جسیکا جواب می‌ده که شاید واسش سخت بوده و با نگه‌داشتن همهٔ اون حرفا تو خودش می‌خواسته از خودش محافظت کنه و این نشون دهندهٔ شجاعتشه. اما مامان هانا می‌گه که نگه‌داشتن درد نشون‌دهندهٔ شجاعت نیست. این حس‌کردن و مواجه‌شدن باهاشه که جسارت می‌خواد.
اما می‌دونید چیه؟ درسته که مواجه‌شد
.
نه به حکمِ سُنَت...!
همه چیز بنا بر فِطرت است...
خوب‌ها...
دوست‌داشتنی‌اند...
مثلِ تو...
#یغما_گلرویی
‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎حکم
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
نزدیڪ به آخـرِ هفته وآسایشِ روزهایِ شلوغ اند!
بعضی از آدم ها مثلِ چـهـارشنبه اند...
دوست داشتنی باعثِ آرامشِ روزهای شلوغ
و یڪ جور حالِ عجیب را در دل احیا می کنند!
شاید ما هم چهارشنبه ڪسی باشیم...
حواسمان به چهارشنبه‌هاے
زندگیمان_باشد!
#صبحتون_عاشقانه❤️✨❤️@hamed_shahi5
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
خانمِ شیرزادِ عزیز،این فقط تو نبودی که همیشه همه چیز را با هم اشتباه میگرفتی و بعد هِرهِر میزدی زیر خنده!خیلی از ماها هم تقریباً شبیه تو هستیم و همیشه در زندگیمان چیزهای ساده ای مثلِ:هدف و آرزو ! گَند زدن و تجربه کردن ! عشق و اختلالات هورمونی ! اُمیدواری و فریب دادن به خودمان ! انعطاف پذیری و سُست عنصری را با هم اشتباه میگیریم و بعداً هِرهِر میزنیم زیر خنده !خنده های تلخ...خنده هایی که تلخی اش را فقط خودمان میفهمیم و بَس!
 
 
یه متن قشنگ از دوست
چشم هایم دروغ می گویند 
سارق اشک ها هستند
جرم دل از دروغ می شویند
راه آب از سر دلم بستند
یک نفر گفت ، چشمانت
می شکافد به هرکجا نگری
گفتم ای دوست چشم برّنده
می کند در دل کسی اثری ؟
دل او ، آه ، خوش به حالِ دلش ...
با نگاهش چقدر هم سخن است
حرفِ دل در نگاهِ او پیداست
اشک هایش چو آب بر چمن است
ما جرای دلِ من و دل او
مثلِ زندانی و ملاقاتی است
حیف ، گوشیِ سمتِ زندانی
یا خراب است یا که اسقاطی است !
هفته ای یه بار یادش می کنی
و براش می خونی (آیه های مِهر)
یا شایدم بهش سر بزنی
هفته ای یه بار
مثلِ من که هفته ای یه بار بهم سر می زنی
او نمی تونه بهت سر بزنه، 
ارتباطِ تون یه طرفه س
فقط تو می تونی به او وصل بشی
مثل من که ارتباطم با تو یه طرفه س
فقط تو "می تونی" به من وصل بشی
باید خواهرت باشی تا حالِ داداشت رو درک کنی
خواهرت می فهمه من چی می کِشم از دستِ تو
 
حالِت
حالِ دلت
حالِ تو با یه نفر خوبه
وقتی با یه مخاطب خاص محشور باشی...
دَمخور باشی
حالت خوب میشه
چون احساس می کنی وقتی اون هست همه چی رو به راهه
چون وقتی او هست می تونی مشکلات و ناهنجاری ها رو مثلِ یه "راحت الحلقوم" قورت بدی
چون او تنها کسیه که برات مشکل تراشی نمی کنه
ینی
یعنی
یعنی هر چه از دوست رَسَد خوش است
اگر برات درد سر هم درست کنه، برات لذت بخشه
چون دوستش داری
چون همه چیزته
 
خوش به حال و احوال اونی که مخاطبِ خاصش غایب نیست
همیشه حاضره
هم
من و شما همان طلبه یا معلم پیش از انقلابیم. یکی از شماها معلم بود، یکی دانشجو بود، یکی #طلبه بود، یکی منبری بود، همه‌مان این‌طور بودیم؛ اما حالا مثل عروسی اشراف عروسی بگیریم، مثل خانه‌ی اشراف خانه درست کنیم، مثل حرکت اشراف در خیابانها حرکت کنیم! اشراف مگر چگونه بودند؟ چون آنها فقط ریششان تراشیده بود، ولی ما ریشمان را گذاشته‌ایم، همین کافی است!؟ نه، ما هم مترفین میشویم. والله در جامعه‌ی اسلامی هم ممکن است مترف به وجود بیاید. از آیه‌ی شریف
❓چرا کافر، نجس است از نظرِ اسلام؟ 
پاسخ
➕ معنایِ کفر: کافر کسی است که یک یا چند حقیقتِ اعتقادی یا ضرورتِ دینی رو انکار میکنه. مثلا خدا یا نبوت یا قیامتو از بیخ قبول نداره. یا یکی از ادیانِ آسمانی رو قبول داره اما برخی از ضروریاتِ همون دین مثلِ نماز، روزه یا حجاب رو عالمانه و عامدانه انکار میکنه.
➕ معنایِ نجس: شخص یا شیئی که "ظاهراً" یا "باطناً" ناپاک و  فاقدِ طهارته اصطلاحا نجس نامیده میشه. نجاستِ ظاهری مثلِ خون، ادرار، مدفوع، منی، مردار، سگ،
این که مسیح می‌گوید: «من دردِ شما را به دوش می‌کشم.» چه معنی‌ای دارد؟
درد: به زبان‌آمدنِ گره، و لب‌گشودنِ عقده.
پس مسیح می‌گوید: «من گرهِ شما را به زبان درمی‌آورم و عقده‌ی شما را لب باز می‌کنم. یعنی درونی‌ترین حفره‌های شما را از آنِ خودم می‌کنم. و آن وقت که همگیِ شما از آنِ من شدید، من نه شما را و دردِ شما را، بل‌که دردِ خودم را و خودم را (که حالا تمامِ شماست) به دوش می‌کشم.»
حس می‌کنم که این نوشته را هرچه زودتر باید تمام کرد. صورتِ این گزا
دلیل اینهمه علاقه به قدیمی جات ، تاریخِ قبل از انقلاب ، خونه های قاجاری یا ویلاهای زمان پهلوی ، گرامافون ، ماشین تحریر قدیمی ، خیابونای خیلی قدیمی ، عکسا و فیلمای سیاه سفید رو واقعا نمیدونم ! اگه قضیه ی چند بُعدی بودن انسان حقیقت داشته باشه ، کاش یه بُعدم تو زمان پهلوی و یه بُعد دیگه م تو دوره ی قاجار مونده باشه ! این علاقه اونقدر قوی و قلبیه که هفته ای نیست که یکی دو شبش رو توی تاریخ بگذرونم :) گاهی میگم چرا نرفتم تاریخ بخونم واقعا ؟
زمستون ، خو
دانلود آهنگ کوروش به نام ما زنده ایم
یک اهنگ زیبا و جدید از خواننده محبوب کوروش به نام ما زنده ایم
با کیفیت بالا و لینک مستقیم
Download New Music Korosh Called Ma Zendeim
 
دانلود آهنگ جریان از تی دی و مجهولاین آهنگ را می توانید با دو کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ از نیوموزیکفا دانلود نمایید
به همراه متن آهنگ و پخش آنلاین آهنگ جریان از تی دی و مجهول با لینک مستقیم و پرسرعت نیو موزیکفا
[ورس یک]تو خلوت این اشکیکه سرریز شد از بغضیه تصمیم شد ازنو بی تردید بلند شدیه جاده بی مرزی
عموی همسرم یکشنبه یعنی همین امشب افطاری دارن، چهارشنبه که دیدمشون دعوتم کردن و اصرار کردن که مامان بابا رو هم دعوت کنم و سفارش کنم که حتتتتما بیان! و خب برای رسوندن این منظور از یه عبارتی استفاده کردن که خیلی جالب و شیرین بود برام! فرمودن که : مامان بابا رو از طرف ما سخت دعوت بگیرید ! 
"سخت دعوت گرفتن" .. یه چیزی مثلِ سخت در آغوش گرفتنه انگار! یعنی یطوری دعوتشون کن که نگن نه! دعوتش سرسری نباشه.. خیلی قرص و محکم باشه!
داشتم فکر می‌کردم خدا ما رو برا
یه وقتایی وقتی یه متنی رو مثل این (http://castle.blog.ir/post/doc) میخونی با خودت میگی "چه قشنگ" و هِی پرت میشی تو دلت و انعکاسش رو می‌شنوی:
چه قشنگ...
چه قشنگ...
چه قشنگ...
انگار دلت مثلِ یه غار تنهاییه که توش یاری جایی رو به خودش اختصاص نداده و دِلانه‌هات رو هِی می‌شنوی و می‌شنوی و فقط می‌شنوی از پژواکشون، نه از درِ گوشی‌های دلبرانه... ولی اگه یار بود، وای که اگه یار بود... دیگه پژواک وانعکاس و غار و تنهایی رو نَمَنه؟ قبلِ حتی یه حرف؛ بـــغـــل!...
+ با گوشی پست
دانلود آهنگ جدید عاشثانه واسم زندگی شدی اینو بدون / راز این عشقو فقط تو میدونی علی ابراهیمی با کیفیت بالا 320 موزیک صوتی Mp3 با لینک مستقیم
Ahange vasam zendegi shodi ino bedon raz in eshgho faghatto midoni
دانلود آهنگ واسم زندگی شدی اینو بدون / راز این عشقو فقط تو میدونی علی ابراهیمی
تورو مثلِ یه ستاره توو شبام؛ مثِ یه نفسِ دوباره می خوام♬♭...
مثلِ کسی که دلشو جا گذاشت؛ دارم دنبالِ تو هنوزم میام♬♭...
توو دلم جای کسی غیر تو نیست؛ تو برای من مث یه نفسی♬♭...
به یه دنیا نمیدمت عز
دانلود آهنگ جدید عاشقانه و زیبا به تو دل بستم یه شب بارونی به تو دل بستم توی که همیشه همه حرفامو از چشام میخوی با کیفیت بالا 320 موزیک صوتی Mp3 با لینک مستقیم
Ahang be to del bastam ye shab baroni be to del bastam toei ke hamishe hame harfamo az chesham mikhoni
دانلود آهنگ به تو دل بستم یه شب بارونی به تو دل بستم توی که همیشه همه حرفامو از چشام میخوی
تورو مثلِ یه ستاره توو شبام! مثِ یه نفسِ دوباره می خوام♬♭...///
مثلِ کسی که دلشو جا گذاشت! دارم دنبالِ تو هنوزم میام♬♭...///
توو دلم جای کسی غیر تو ن
وقتی مدام خودارضایی می‌کنی یعنی در حالِ سخن گفتنِ مدام با
خویشتنی، و این خویشتن‌گرایی، سمی است خطرناک که آدم را بیشتر و بیشتر
به درون سوق می‌دهد.درونی که در آن هیچ چیز نیست. مثلِ یک جعبه‌ی
توخالی که صرفِ بسته بودنش جذاب است و تو راجع به محتوای آن خیالبافی
می‌کنی و شطحیات می‌گویی.
شطح یعنی سخنِ از خالی به خالی. و خالی‌های جهان چه جذاب است.
درون‌نگری،
ختم به مالیخولیا می‌شود و سودا و هوس، هوس‌های مارگونه‌ی سبزپیکر،
هوس‌های پیچک‌طور
حجت می‌گفت ما بدعادت شده‌ییم؛ اگر جایی نرویم که کوه نباشد و خسته‌مان نکند، انگار که هیچ‌جایی نرفته‌ایم و هیچ کِیفی نمی‌بریم.
سیزده‌به‌در بود. ساعتِ یازده درست روبه‌روی رودخانه‌ای ایستاده بودیم که سدِ مسیرمان بود و نمی‌شد از آن گذشت. یکی از پل‌ها رفته بود زیرِ آب و پلِ دیگری، شکسته بود. تازه فهمیدم شکستنِ پل چقدر وحشتناک است. رودخانه طغیان کرده بود و ستون‌هایی که پل را روی هوا نگه داشته بودند نتوانستند زیرِ فشارِ آب تاب بیاورند؛ الب
‌اگر تو ثروتمند باشی، سَرما یک نوع تفریح می‌شود تا پالتو پوست بخری، خودت را گرم کنی و به اسکی بروی...
اگر فقیر باشی بَرعکس، سَرما بدبختی می‌شود و آن وَقت یاد می‌گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف مُتنفر باشی!
کودکِ مَن !
تساوی تنها در آن جایی که تو هستی وجود دارد، مثلِ آزادی، ما تنها تویِ رَحِم برابر هستیم ...!
 
نامه‌ به کودکی که هرگز زاده نشد
#اوریانا_فالاچی
از محمد مهدوی‌فر
آ مثل آزادی  ، بر ما شد ارزانیآ مثل آب و برق شد مفت و مجانی
ب مثل یک باتوم در دست مردی شومروزی که می بارد ،  بر ملتی مظلوم
پ پول ایرانی ، خاکش به سر گشته!در خواب می‌دیدم شاهی که برگشته
ت چون تجاوزگر  در داخل زنداندیگر نمی گویم ،  از دختر ایران
ث ثبت دوران شد ،   افعال زشت مانفرین و لعنت بر ،  محصولِ کشت ما
ج جنتی زنده  ،   پویا و پایندهج جنتی جوک شد اسباب هر خنده
چ چاه نفت ما پولش کجا رفته؟پول زبان بسته ، آخر چرا رفته؟
ح چون حجاب
{هزار و یک نکته پیرامون امام زمان(عج) - شماره 33}
 
اثر در تاریخ
 
در موردِ امام زمان علیه السلام و مسأله مهدویت، اگر از آیات و روایاتى که در این زمینه وجود دارد بگذریم، از یک جنبه دیگرى مى توان این مسأله موعود اسلام رابحث نمود و آن این که: این مسئله روىِ تاریخ اسلام چه اثرى گذاشته است؟
وقتى که ما تاریخِ اسلام را مطالعه مى کنیم، مى بینیم گذشته از روایاتى که در این زمینه از پیغمبر اکرم یا امیرالمؤمنین وارد شده است، اساساً از همان نیمه دوّمِ قرنِ ا
یا رحمان 
 
بلند شد یهو داد زد ... این چه وضعشه ؟ تا کی میخوای آروم باشی ؟ بسه بسه بسه 
خندید م و گفتم تا وقتی که صبرم نتیجه بده ، تا وقتی که بدونم ته ش من پیروزم نه دشمن بیرونی ! 
گفت جمع کن بابا مسخره ، دشمن بیرونی کیه ؟ اینقدر ساده و آروم رفتار کردی که باورشون شده تو مقصری و خودشون بی تقصیر !
داد میزد و میگفت ببین ساکت باش هیچی نگو فقط گوش کن 
گفتم چشم بگو من میشنوم 
شروع کرد ... 
تو ساده ای دستِ خودت نیست یعنی دلت اونقدر شفافه که یهو اون چیزی که تو
چشمان و دست و دلم گرمِ کارِ خویش
فکرم اسیرو گرفتارِ زار خویش
مثلِ غریبه ها شده ام با نگاهِ خود
در جستجوی ذرّه ای از اعتبار خویش
درمانده ای میان زمین و هوا منم
معتاد چشم مست تو اکنون خمار خویش
آتش کشیده ام همه ی هستی ام ، سپس
دادم بدست باد تمام غبار خویش
هستم اگرچه بظاهر میان شهر
چون سایه در مجاز مدار حصار خویش
از آدمی که خروش است و ادّعا
نشنیده ام بجز از افتخار خویش
گفتند حق طلبیم و شنیده ام
وقت عمل ندیده یکی از هزار خویش
پایان گرفته زندگی و راه
«بسم الله الرحمن الرحیم»
این پست هیچ ارتباطی به جنابِ سعدی، حافظ، مولانا، فردوسی، نیما، سهراب و ... نداره!
بلکه در موردِ تدبر سوره‌ی شُعرا هستش...
سوره‌ی شعرا در موردِ پیامبران و قومِ هر پیامبری ایراد شده و توضیح میده که هر قوم چه خصلت و خویی داشتن و چه بلایی سرشون اومده!
سوره‌ی شعرا رو به علت طولانی بودنش نمیشه اینجا نوشت...
و فقط به موضوعِ هر سیاق اشاره می‌کنم:
سیاق اول: ( آیه ۱ تا ۹ )
سیاق اول به پیامبر اشاره می‌کند که می‌خواهد جانش را از شدت
درد می‌کشم که خودم را در سی‌سالگی تصور می‌کنم، در قله‌ی هرچیزی که آدم‌ها می‌خواهند باشند و می‌دانم که باز هم هرشب، موقع مسواک زدن، روی روشوییِ سرامیکی خم خواهم شد و دست‌هام را اهرم خواهم کرد که نیفتم و خواهم گریست. بعضی شب‌ها که بهترم، فقط به ردِ زیبای اشکها چشم خواهم دوخت. 
احساس می‌کنم زندگی‌م در تصرف دیوانه‌سازهاست. احساس می‌کنم دیوانه‌سازها من را در آغوش گرفته‌اند و همه‌چیز شده مثلِ همان توصیفی که رون ارائه می‌داد: « برای یک‌
​​هشدار:+۱۸
 
 
ابراهیم نبوی یک بار یک خاطره از زندان نوشته بود که درست تلخ‌ترین چیزی بود که در زندگی‌ام خواندم.از یه (تقریباً) پسربچه که وارد زندان شد و همه لات‌ها به او تجاوز کردند و آن پسر معتاد شد، از ریخت افتاد و دیگه سرش دعوا نبود و کم‌کم سرِ نخواستنش دعوا بود، دیگه بابتِ «ک*ون دادن» مواد هم به او‏ نمی‌دادند و افتاد به مصرفِ قرص‌های قرمزی که شهرداری با آن سگ‌ها را می‌کُشد، و در راهرو می‌خوابید، مثلِ اسکلت شده بود تا یه روز که همان‌
سلام:)
کتاب"جنگی که بالاخره نجاتم داد رو تموم کردم:)
جلد دومِ کتاب:"جنگی که نجاتم داد"
خیییلییی خوشگلهههه...توصیه می شه بخونیدش:)
ماجرای کلی جلد اول(جنگی که نجاتم داد):
آدا دختر بچه ی 11_12 ساله ایه که از بچگی پاچنبری بوده...یعنی مچ پاش جوری چرخیده بود که رویه ی پاش عقب بود و کف پاش به سمت بالا... مادرش خیلی اذیتش میکنه و هی بهش میگه تو هیولایی با این پای زشتت و...
وقتی جنگ جهانی دوم شروع میشه آدا با برادرش جِیمی فرار میکنن و به یکی از شهر های اطراف به عنو
از اول هر چه باشد تا آخر هم همان می ماند!
گاهى “تغییر” بى معنى ترین واژه ى دنیاست.
اکثرِ آدم هایى که می گویند عوض می شوم، نه تنها عوض نمیشوند
بلکه همانى هم که بودند را یادشان میرود!
درست مثلِ لباسى که فروشنده قالبمان کرده
و سال هاست قرار است در تنمان جا باز کند،
اما هر روز بیشتر خفه مان میکند!
علی قاضی نظام


خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکـی درمیاوری… شاید
هجده «تیر» بی سرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد
+ سکوت ممتد.....................
معنیِ "مُغلَق" رو می دونی؟!. یعنی "سربسته و نامفهوم". مثل حالِ من مثلِ تو. اصلاً الانه یجوری شده که حال اکثریت شبیه هم شده. دارم دیوونه می شم. می دونم. مغزم پوکیده می دونم. امروز و دیروز و روزای پیشم خیلی شبیه همن. خیلی. اینکه راکد شدیم و با راکد و مزخرف بودنمون داریم روی  زندگی اطرافیانمون هم تأثیر می زاریم. خودم یه موجود مزخرف شدم. فارغ التحصیل شدم و مزخرف. اصلاً دلم می خواد روی دیوار اتاق و خونه و ساختمون بنویسم "مزخرف" گندت بزنن دخترۀ مزخرف که هی
مسکوب چهارده‌سال است که مرده است. در روزی مثلِ امروز، مرگ، آن «هیچِ سنگین» کیش‌ و ماتش کرد و او هم با خوش‌دلی سر فرود آورد و پذیرفت.
مسکوبْ نویسنده، مترجم، پژوهش‌گر و گاهی مدرّس بود. او می‌نوشت بدونِ این که علاقه‌ای به کارِ پژوهشیِ سنّتی داشته باشد؛ جُستارنویس بود. ورایِ همۀ این‌ها، آن‌چه به گمانِ من، مسکوب را می‌کند «مسکوب»، نگاهش بود. جستارهایش آغشته‌اند به فردیّت او؛ به نگاهِ شخصی و ویژۀ او. آن‌چه امروز متاعی بس نادر است. یک سطر از
زندگی مثلِ آفتابِ لطیفِ دمِ صبح، خودش را می‌پاشد روی پوستِ دستانم و میخزد در لایه های عمیق وجودم.حالا می‌فهمم که قبل تر ها درکِ من از حیات چقدر محدود بود، چقدر سطحی، چقدر عطر گل ها کم در جانم نفوذ می‌کرد، چقدر لطافتِ باران فقط پوستم را قلقلک می‌داد، از غم فقط اشک بر چشم هایم می‌نشست و آشفتگی مهمانِ دلم می‌شد، و از شادی فقط لب هایم فرم لبخند یا خنده ی بلند می‌گرفت و توی دلم یک چیزی قلقلک می‌شد.
حالا انگار رسیده ام به طبقات تازه تر، نفوذ پذی
سلام:)
کتاب"جنگی که بالاخره نجاتم داد رو تموم کردم:)
جلد دومِ کتاب:"جنگی که نجاتم داد"
خیییلییی خوشگلهههه...توصیه می شه بخونیدش:)
ماجرای کلی جلد اول(جنگی که نجاتم داد):
آدا دختر بچه ی 11_12 ساله ایه که از بچگی پاچنبری بوده...یعنی مچ پاش جوری چرخیده بود که رویه ی پاش عقب بود و کف پاش به سمت بالا... مادرش خیلی اذیتش میکنه و هی بهش میگه تو هیولایی با این پای زشتت و...
وقتی جنگ جهانی دوم شروع میشه آدا با برادرش جِیمی فرار میکنن و به یکی از شهر های اطراف به عنو
چند وقت پیش داشتم در حال استفاده از هالولنز( هدست واقعیت افزوده مایکروسافت ) از خودم توی آینه فیلم می گرفتم. قرار بود فیلم برای یه ارائه کلاسی استفاده بشه و بابتش لباس خوب پوشیده بودم، موهامو آب شونه کرده بودم، اینه قدیمون رو برده بودم یه نقطه تمیز و خالیِ راهروی خونه و نشسته بودم با اپلیکیشنمون ور می رفتم. 
چون ارائه مهمی بود بعد از ذخیره فیلم نشستم دو سه دور بازبینیش کردم که همه چیز تو کادر باشه و چیزی از قلم نیفتاده باشه و سوتی موتی نداده
من اگر بمیرم هم، دور از انتظار نیست که زود زنده شوم. بینِ دیوارهای گذار، نامرئی عبور می‌کنم و صدای خنده‌ی شاد دخترهای کوچکم، شادم می‌کند. آن‌ها به من شبیه‌اند، روی زمین بند نمی‌شوند، بازی‌شان شبیه دعوای گنجشک‌هاست، پُر از پرپر و جیک‌جیک و هوا، مثلِ آب بازی‌ست، زمانِ دلت را همان‌ شکلی می‌دزدد و به جایَش از  یک دنیا لبخندِ بی‌هوا جا می‌مانی و به جایَش می‌رسی، و دلت هنوز هم خنک می‌شود.
من اگر بمیرم، به تمامِ خانه‌هایی که زیسته‌ام سر
به پروسه ی گواهینامه گرفتنم نگاه میکنم .پُر بود از پشت گوش انداختن ها .بعد از کنکور در کلاس ِ اموزشی شرکت کردم .۷ جلسه اش را رفتم و دیگر دلم نخواست و نرفتم .تا شد تابستانِ سالِ بعد و کلِ پروسه آئین نامه و اموزشی باز ادامه پیدا کرد .آن موقع هم که یادم می آید اولش پر بودم از انگیزه و بعد در طول مسیر خالی بودم .ولی به خاطرِ حرف بابام و اینکه تمام دوستام گواهینامه داشتن ادامه دادن و بالاخره گواهیناممو گرفتم ....
به پروسه ی این فکر میکنم که تو پنج سال او
I love you like my breath
Just as uncontrolable ...
مثلِ نفس کشیدن دوستت دارم
همانقدر بی اختیار ...♥️✨
Falling in love with you is the second #BesT thing in the world finding you was the first♥️
عاشقت شدن دومین کار خوبى بود که تو زندگیم کردم. اولیش این بود که پیدات کردم
I hate everyone except you *-*
من از همه غیر از تو متنفرم:)‌‌

love doesn't need to be perfect  it just needs to be true
لازم نیست که عشق عالی باشه فقط  کافیه که واقعی باشه...



Interrupt me
To start who?!
منو متوقف کردی
که کیو آغاز کنی؟
درجه ابهام
1 از 4
سال‌ها پیش همین دور و اطراف
پسری در اتاقش ناگهان روی زمین افتاد
بیهوش شده بود
یک حالتی مثلِ کما
مادرش تا از آشپزخانه صدای افتادنش را شنید
آمد بالای سرش و بنا را گذاشت بر جیغ زدن
بعد هم خواهرش آمد و توی سرش میزد
و صورتش را چنگ میزد
دقایقی بعد پسر را روی دست بلند کرده بودند و لا اله الا الله میگفتند و سمت قبرستان میبردند
اما پسر نمرده بود
صداها را می‌شنید
فقط بیهوش شده بود و کسی این را نمی‌دانست
مردم فکر می‌کردند مرده است ولی ن
به کبریت های نیم سوخته ی خیس قسم بخورم یا به تکه سوسیسِ چسبیده به کف ماهیتابه؟ به کندن پوستِ لبم، یا پوست های قهوه ای دلمه بسته روی زخم های حاصل از کفش های پاشنه بلند دو هفته ی پیش؟ به پخش شدنِ عطرهای ارزان قیمتِ مردانه وسط بوی سوخته ی پلو یا به بوی جوهر نمک اولِ صبح وسط بوی کثافتِ دستشوئی ها؟ به صدای زمخت یاالله گفتنِ تعمیرکار ساعتِ هفت صبح یا به صدای ریز و ملوس گربه های تازه پا گرفته یک ساعت پس از نیمه شب؟ به چه چیز اینجا قسم بخورم که بفهمی من
حرف زدن هم خیلی سخت شده ، قبلا که همه چیزو توضیح میدادم بعدش حالم خوب بود یا یادم میرفت ، الان بیشتر از یک ماهه همچی مالِ خودمِ همچی؛حداقل دیگه گزارش و آمار بقول ز نمیدماز خیلیا متنفرم ...
حتی با یه کلمه حرف ناراحت میشم و دوست دارم اون طرف خودش بزاره بره 
چون من که نمیتونم برم ؟!
میتونم؟!
خب آره من خیلی راحت از همچی دست میکشم
یجا خونده بودم رفتنی رفتنیه چه الان چه دو روز قبل چه دو روزِ بعد
اگه قراره بره تو پا پیش بزار
بزار اون‌همیشه به یادش بمونه
[ توی تنور، منتظرِ دست‌هایت‌ام
توی صفی و نان همه سنگ می‌شود
این صلحِ پایدار ، بینِ جمعِ بیخیال
با خنده‌ی معمولیِ تو جنگ می‌شود]
خوشبختی و رسیدن و بدبختی و فراق
اینها فقط بهانه‌ی بُغضی ست ناتمام
دردی که گاهی قالبش عشق است، گاه عقل
با زخم‌های بودن و سر وازیِ مدام
سگ‌جانِ باتفاوت از این تکه‌ها بِکن
این خرده‌شیشه‌ها که به ته می‌کشانَدَت
سردردهای ناشی از بادی که در سرت
کابوس‌های زنده که هِی می‌پرانَدَت
«دیگر صدا نزن» ، هرچند این تو نیس
20 سالِ دیگه، من 37 سالمه.
یه آموزشگاهِ زبان دارم که واسه خودمه؛ هم مدیرم، هم معلم؛ و البته یه حسابدار و حسابرسِ سرشناس نیز هستم.
پیانو، فوتوشاپ، خطِ نستعلیق، برنامه‌نویسی و دیجیتال مارکتینگ رو یاد گرفتم و هروقت سرم خلوت بود یه دوره‌ی آنلاین واسه یه رشته‌ش برگزار می‌کنم.
یه مکان [ تقریبا مثلِ پرورشگاه ] واسه بچه‌های بی‌سرپرست/بدسرپرست تاسیس کردم.
همسرم مهندسِ کامپیوتره! همون شخص با همون معیارایی هست که می‌خواستم؛ چون خودم سفرم بهش زنگ می
متن آهنگ گوشت بهرام
درو وا کردم رفتم توو
دیدم پنجره بازه تا ته
بیرونو نگاه کردم دیدم
نمیاد این منظره ها رو یادم
یهو رعد و برق زد
روشن شد صورت غریبه ها
از غریبگی پیشِ ما نباید حرف زد
تیز و بی هویت مثلِ آفتابِ پاییز
فرو رفته بحران پوچی تا مغز تاریخ
هرکی با ما گشت اَ بین رفت و
ادامه مطلب
متن آهنگ ببینیم همو پازل بند
دوباره بارون میاد آروم میکوبه روی شیشه
دلم آروم نمیشه
ردِ پاهات ، مثلِ زخمی که میمونه تا همیشه
دلم آروم نمیشه
روت توو روم وا شد ، دوباره دعوا شد
یه نفر رفت و یکی دوباره تنها شد
اونکه عشقم بود ، پشتم بهش گرم بود
ادامه مطلب
اوه، بر من ببخش لب های کثیفم را، کلمات تلخ و زشتم را، خاطراتِ سیاهم را. بر من ببخش ک نبودم آدمِ توی خیال پردازی های ـت، اگر دهانم بو می داد، نگاهم اذیتت می کرد و کوه متحرکِ معذب بودم. بر من ببخش موهای خلوت شده ام را، لباس کهنه شده، چشم های غبار نشسته ام را. ببخش ک تجسمِ صحنه ی زیبای توی خاطرت نبوده ام، صدایم طنینِ دیالوگِ شاهکاری را نداشت و اگر کلمات اشتباهی را انتخاب می کردم. ببخش، ک توی دنیای نفرت انگیزت، آن جزیره نجاتی بودم ک نا امیدت کرد. ک آن
یکی از دغدغه های من، خواندنِ نمازِ اول وقت است!
در خانه ی پدری، از وقتی که یادم می آید، یک قانون نانوشته بوده: "اذان که شد، مهم نیست چیکار میکنی، باید بلند بشی و وضو بگیری و نماز بخونی." و خب طبیعتاً هر کسی که وقتِ اذان در آن خانه باشد، ناخواسته تابعِ جمع میشود.
منتها وقتی در خانه ی خودت، با قوانینِ خودت زندگی کنی، طول میکشد که یک قانونِ جدید، همه گیر و ماندگار شود. نه فقط در مورد نماز خواندن، این موضوع در مورد هر چیزی صدق میکند.
همیشه دوست داشتم
اوه، بر من ببخش لب های کثیفم را، کلمات تلخ و زشتم را، خاطراتِ سیاهم را. بر من ببخش ک نبودم آدمِ توی خیال پردازی های ـت، اگر دهانم بو می داد، نگاهم اذیتت می کرد و کوه متحرکِ معذب بودم. بر من ببخش موهای خلوت شده ام را، لباس کهنه شده، چشم های غبار نشسته ام را. ببخش ک تجسمِ صحنه ی زیبای توی خاطرت نبوده ام، صدایم طنینِ دیالوگِ شاهکاری را نداشته است و اگر کلمات اشتباهی را انتخاب می کرده ام. ببخش، ک توی دنیای نفرت انگیزت، آن جزیره نجاتی بودم ک نا امیدت
مصداقِ خاصش را نمی‌فهمید
اما معنایش قابل تعمیم است
سال‌ها پیش همین دور و اطراف
پسری در اتاقش ناگهان روی زمین افتاد
بیهوش شده بود
یک حالتی مثلِ کما
مادرش تا از آشپزخانه صدای افتادنش را شنید
آمد بالای سرش و بنا را گذاشت بر جیغ زدن
بعد هم خواهرش آمد و توی سرش میزد
و صورتش را چنگ میزد
دقایقی بعد پسر را روی دست بلند کرده بودند و لا اله الا الله میگفتند و سمت قبرستان میبردند
اما پسر نمرده بود
صداها را می‌شنید
فقط بیهوش شده بود و کسی این را نمی‌دان
کلاس پنجم بودم!یادم نیس سر کدوم درس بود،خانم ”ج” داشت از جنگ ایران و عراق می گفت که ازش پرسیدم: وقتی عراقیا این همه بلا سرمون آوردن، چرا هنوز باهاشون خوبیم؟گفت: تا آخر عمر که نمیشه با کسی بد بود.گفتم: پس چرا باید با آمریکا بد باشیم؟یه نگاه بهم انداخت و با تندی گفت: اون فرق داره.بعدشم صد بار نگفتم سوالایی که به درس ربطی نداره نپرسید؟!و دیگه ادامه نداد.
اون روز، گذشت...روزهای مثلِ اون هم.من دیگه هیچوقت در مورد جنگ از هیچ احدی سوال نپرسیدم!اما هنوز
نگارِ مامان ! 
امروز از صبح داشتم توی دلم باهات حرف میزدم.آره .... تو دلم قربون صدقه ت میرم،به فکرتم با اینکه هنوز توی بغلم نیستی.با فکرت لبخند میزنم.حتی امروز نتونستم با دیدن اون عروسکِ دلبرِ پشت ویترین،مقاومت کنم.عروسک با چشمای خوشگل و لپ های قرمزش به من خیره شد و گفت من برای نگارم !
لبخند زدم.رفتم داخل فروشگاه و خریدمش.برای تو..

نگارم ..گاهی مثلِ حالا ،،که با همه ی وجودم آرزوی داشتنت را دارم؛از بی رحمی دنیا میترسم و دلم برای معصومیت تو میگیرد
حرف زدن هم خیلی سخت شده ، قبلا که همه چیزو توضیح میدادم بعدش حالم خوب بود یا یادم میرفت ، الان بیشتر از یک ماهه همچی مالِ خودمِ همچی؛حداقل دیگه گزارش و آمار بقول ز نمیدماز خیلیا متنفرم ...
حتی با یه کلمه حرف ناراحت میشم و دوست دارم اون طرف خودش بزاره بره 
چون من که نمیتونم برم ؟!
میتونم؟!
خب آره من خیلی راحت از همچی دست میکشم
یجا خونده بودم رفتنی رفتنیه چه الان چه دو روز قبل چه دو روزِ بعد
اگه قراره بره تو پا پیش بزار
بزار اون‌همیشه به یادش بمونه
یه وقتایی وقتی یه متنی رو مثل این (http://castle.blog.ir/post/doc) میخونی با خودت میگی "چه قشنگ" و هِی پرت میشی تو دلت و انعکاسش رو می‌شنوی:
چه قشنگ...
چه قشنگ...
چه قشنگ...
انگار دلت مثلِ یه غار تنهاییه که توش یاری جایی رو به خودش اختصاص نداده و دِلانه‌هات رو هِی می‌شنوی و می‌شنوی و فقط می‌شنوی از پژواکشون، نه از درِ گوشی‌های دلبرانه... ولی اگه یار بود، وای که اگه یار بود... دیگه پژواک وانعکاس و غار و تنهایی رو نَمَنه؟ قبلِ حتی یه حرف؛ بـــغـــل!...
+ با گوشی پست
اجازه میدهی آرزویت کنم؟
من از خیرِ در آغوش گرفتنت گذشتم... بگذار دلخوشِ رویاهایم باشم بگذار همه بگویند "بیچاره دیوانه شده"
من کاری با این حرف ها ندارم فقط میخواهم صبح ها زودتر از تو بیدار شوم موهایت را شانه کنم دکمه های پیراهنت را ببندم دستم را روی صورتت بکشم.. وای دستم را رویِ صورتت بکشم... یعنی تا این حد اجازه دارم در رویاهایم نزدیکت شوم؟ 
من اصلا از تو توقعِ محبت هم ندارم میدانی دوست داشتنِ تو نیازِ من است مثلِ نیازِ ماهی به آب من بدون دوست دا
از طلوع ـمان سالها گذشته است و آن طراوت و تازگی در رگ هامان، از بین رفته است. خورشید از اوج گذر کرده و سایه هامان این بار نه در پس، ک مقابل است. چهره هامان، آن روشنایی و برق توی آن چشم ها، و نگاهی ک به "خواست های زیادی از زندگی" معنی می شد و لب هایی ک آسان به خنده باز می شد و پاهایی ک عادت نداشت طولانی مدت، ساکن بماند .. همگی رفته است. عوض می شوند چیز ها، در جهتی ناخواسته و تلخ. مشکی شدم، نگاهم به زمین افتاد و موهایم خلوت شد، مثلِ لیست آرزو هایم. و سای
از طلوع ـمان سالها گذشته است و آن طراوت و تازگی در رگ هامان، از بین رفته است. خورشید از اوج گذر کرده و سایه هامان این بار نه در پس، ک مقابل است. چهره هامان، آن روشنایی و برق توی آن چشم ها، و نگاهی ک به "خواست های زیادی از زندگی" معنی می شد و لب هایی ک آسان به خنده باز می شد و پاهایی ک عادت نداشت طولانی مدت، ساکن بماند .. همگی رفته است. عوض می شوند چیز ها، در جهتی ناخواسته و تلخ. مشکی شدم، نگاهم به زمین افتاد و موهایم خلوت شد، مثلِ لیست آرزو هایم. و سای
می‌رود، دنیایم می‌افتد روی سرازیری یک نواختی،فرو می‌روم توی کتاب هایم.احساس می‌کنم هیچ چیزیِ جدیدی برای اتفاق افتادن نیست، خیلی وقت است. دلم هیجان می‌خواهد، لذت کشفی تازه، آدم های جدید و کارهای نو.
رخوت وجودم را پر می‌کند. دلم میخواست می‌توانستم کوله پشتی ام را بردارم و بروم. بروم و جهان را به جای خواندن ببینم. آدم ها را دانه دانه سر بکشم. دلم میخواهد بروم و هر کجا دیدم روزمرگی دارد دنبالم میکند باز در بروم. بروم و قدم هایم را بگذارم روی خ
گلِ من ک تمثیلی بود از هر آنچه ک بینمان است، مرده است و بر آن حتا گمان نمی بری. اینجا آفتاب مرده است و سایه ها بلند تر از دیوار ها شده اند و تو حتا به آن نگاه نمی کنی. مثل نقاشی، مرده و ساکن انگار تو را گوشه ای گذاشته باشندت و تو، در یک تکرارِ ابدی نگاه سردی به زمین داری و حتا پلک نمی زنی و من در کنار تو بوده ام، تمام این سالها. در حالِ سوختن، خاکستر شدن و کم شدن. ک باد مرا با خود برد، به آنکه دیگر دیده نخواهد شد. به آخرینِ غروب، به گرگ و میش های عجیب.
در تاریک ترین ساعت های نیمه شب آن هنگام ک دستی نامرئی رنگ تیره ای می پاشد روی افکار، و احساسات همگی غمناک شده است. بعد از پهلو به پهلو شدن های بسیار، می فهمم ک گیر افتاده ام و سایه ها در خود من را حل می کنند. و در خلسه فرو می روم و می بینم آن چیز هایی را ک دگر از یاد نمی رود. مثلِ لکه ی غلیظ و سیاهی ک روی مغز چکیده باشد و دگر پاک نمی شود. توی خلسه ام، تجسم ترسناکی هویدا می شود ک از چشم گشودن از آن می ترسم. چرا ک می ترسم تاریکیِ خیالاتم به تاریکی اتاق کش
سخت نگیریم. با خودمان و دیگران دوست و رفیق باشیم و بدانیم «تفاوت‌ها ارزشمند هستند». زیباییِ دنیا به تفاوت‌هاست.
یکی قدبلند و یکی کوتاه، یکی چاق و یکی لاغر، یکی سبزه و یکی سفید. این تفاوت‌هاست که زیبایی ایجاد می‌کند. اگر تاریکی نباشد، روشنایی معنا پیدا نمی‌کند. اگر زرد نباشد قرمز معنا پیدا نمی‌کند. نخواهیم که همه مثل هم بشویم.
نخواهیم همه از یک راه برویم یا مثلِ هم بپوشیم یا مثل هم بخوریم یا مثل هم فکر کنیم.
خلق تفاوتها حکمتی دارد
تفاوت‌ها
انجمن بین المللی ترنم صلح، برای فعالیت در راستای چشم اندازهای خود، و برای معرفی ظرفیت های خودجوش و اشتراک محتوای آموزشی-تبلیغی، اقدام به انتشار خاطرات مبلغین بین المللی اسلام و خاطرات تبلیغی مسلمانان نموده است.

خاطره تبلیغی یک مسلمان از کانادا:
داشتم با عجله دنبالِ کتابِ حساب می‌گشتم که شنیدم کسی گفت چند دقیقه وقت دارم یا نه.همکارم فیلیپ بود. گفت کنجکاو است در مورد اسلام بداند. کمی جا خوردم. فیلیپ هر چند یک سفیدپوست ِ موقرمزِ ایرلندی است،
( خسته از عشق )
گرچه که رفتی ومن ، سوختم ازاین جفا
عشقِ تو دیگر مرا ، نیست بسَر بی وَفا
چشمِ شَرَر بارِ تو ، داده فنا هستیم 
شُکرکنم شد خموش ، آتشِ این ماجرا
سنگ شده این دلم  ، مثلِ دلِ سنگِ تو
عاقبت از این سفر ، راه نمودم جدا
سینه یِ پُر شورمن ، شد تُهی ازمهرِتو
دل شده ازمحبس و ، قیدو رَسَن هارَها
گوکه دلی رانبود ، خون شده ازعشقِ تو
با غم و هجرانِ تو ، نیست دگر آشنا
یاکه دوچشمی زاَشک ، دردلِ شب رنگِ خون
اَشک نریزد دگر ، چشمِ تَرم در مَسا
از تو بُتی
می بوسمت با حالِ قایق توی شنزاری
می بوسمت هرچند از لب هام بیزاری
آرام می گیرم شبیهِ... ، بعدِ یک طوفان
پا روی ساحل می گذارد لاشِ دریابان
مالِ خودت هستی و مالم را نگیر از من
داری جهان را می بَری نه چند پیراهن
آشفته مثلِ ماهی و دنیای بی آبی
از مبل می بینم که روی تخت می خوابی
می سوزد ابراهیم در آتش ، بُتِ اَعظم
با یک تبر در دست/هایت را نکِش کم کم
با اشک ، با آرام ، با صوتِ «به من برگرد»
باروتِ خیس اینبار را شلیک خواهد کرد؟
فرمانده از خطی که می جنگید ب
چشمان و دست و دلم گرمِ کارِ خویش
فکرم اسیرو گرفتارِ زار خویش
مثلِ غریبه ها شده ام با نگاهِ خود
در جستجوی ذرّه ای از اعتبار خویش
آتش کشیده ام همه ی هستی ام ، سپس
دادم بدست باد تمام غبار خویش
هستم اگرچه بظاهر میان شهر
چون سایه در مجاز مدار حصار خویش
از آدمی که خروش است و ادّعا
نشنیده ام بجز از افتخار خویش
گفتند حق طلبیم و شنیده ام
وقت عمل ندیده یکی از هزار خویش
پایان گرفته زندگی و راه مانده است
راه نرفته ی در احتضار خویش
از بس شعار دیانت شنیده ام
ش
 
دوبیتی 3
 
_کشتی شکسته
 
 
حالی خراب و حالتی در گِل نشستهرویایِ بیهوده که عمری پینه بستهانگیزه و شور و امیدی در دلم نیستمثلِ مسافر های کشتیِ شکسته#علی_صباغی .#شعر #دوبیتی #خستگی #ناامیدی#زندگی #رویا #کشتی_شکسته#گل #مسافر #شاعر #اشعار
ادامه مطلب
این روزا آگامبن می‌خونم و با خودم میگم کاش دهنِ منو گِل می‌گرفتن، ازبس که پوچم. کاش یه خروار از من‌ها و مثلِ من‌ها می‌ساختن و آتیشمون می‌زدن و به‌جاش یه آگامبنِ نصفه‌نیمه به دنیا می‌دادن. آره. احمقانه‌ست. دقیقا شبیه این آدم‌های «سانتیمانتال» شده‌م. هیچکس حاضر نیست اینطور سخاوتمندانه حتی از زیست کوچک خودش دست بکشه. فقط میشه گفت آه که چقدر عمر کوتاهه. آه که چقدر دستِ ما بسته‌ست. آه که چه لذت‌هایی در خلق و کشف هست که ما برای همیشه ازشون م
عکسِ بازیگر محبوبَش را از لایِ کتابِ فارسی برداشت و کنارِ دستم گذاشت "من دوس دارم شوهرم این شکلی باشه " خندیدم و به آدمِ تویِ عکس که با چشمانِ نافذش داشت ثریارا نگاه میکرد چشم دوختم ،  تمامِ آنهایی که دوستش داشتند و میخواستند همسرشان شبیه او باشد از ذهن گذراندم ، تویِ همان کلاسِ بیست و چند نفرِمان کمِ کم هِفدَه نفر کشته و مٌرده اش بودند و گاهی سرِ اینکه در آینده قرار است کدام یکیشان را به همسری انتخاب کند دعوایی بود که بیا و ببین!
عکس را برداش
دانستنی؟
آیامیدانید؟ احتمال دارد درسال 6000میلادی علم به حدی پیشرفت كند كه خودرو ها دیگر استفاده نشوند و انسان توسط موج برروی زمین باسرعت بالا حركت كند!!!!!!!!!!
آیامیدانید؟ ترانزیستور قطعه ای الكترونیكی است كه توسط این قطعه انقلابی درجهان ایجادشد وباعث بوجود آمدن عصر اطلاعات وارتباطات شد.تمام وسایل الكترونیكی ارتباطی برای ایجاد ودریافت امواج ازاین قطعه استفاده میكنند.
آیامیدانید؟اگر از زمین فراتر وبسیار زیاد دور شویم  آسمان ها را به صورت
گاهی اوقات نمی‌خوام بخوابم، وقتی مُردیم وقتِ خیلی زیادی برایِ خوابیدن داریم. این شب‌ها برای من ارزشمند هستند، مثلِ شبی که برجام به دستِ آقای لاریجانی تصویب شُد و تا صبح بیدار بودم و عکس طراحی می‌کردم و اشک می‌ریختم.
درد داشت این کارِ احمقانه، نتیجه‌ش رو هم که دیدیم. آقای تُرکان مشاور قبلیِ رئیس جمهور، صریحا گفت که ما این 6 سال، همه انرژی‌مون رو گذاشتیم رویِ مذاکره.
عملا هیچ تمرکزی رویِ داخل نداشتند. وقتی هم دکتر جبرائیلی گفت دولتِ لیبرا
تو
به وضوح هنوز شدید بِ دوست داشتنِ من مشغولی و این را در هر جای جهانِ کوچک و خاک گرفته ات کِ ممکن بود، فریاد زده ای!
من
هنوز هم نمی توانم تو را دوست بدارم،
تو
آن خورشیدی کِ در ذهنِ عجیب و غریب و رنگین کمانیِ خودم ساخته بودم نیستی؛ نبودی هرگز...!
کاش دستت از دنیای من کوتاهُ کوتاه تر شود و من را هر روز بیشتر از پیش در دنیای بدونِ خودت تنها رها کنی!
من
با یک انفجارِ کهکشانی، سال های نوریِ بی نهایتی را از سیاره ی خشکیده ی تو دور افتاده ام
تو
تا همیشه در

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه بازارپارسی bazarparsi.ir